- باذلی ساوجی (ذِیِ وَ)
مردی بسیار افتاده و کم آزار است و نستعلیق را بد نمی نویسد. چنان بی باک و دلیر است که وقتی شب و روز از درد دندان بیقرار بود چند بار مرا بدستگاه حجامتی آورد و نتوانست بکشیدن دندان قرار بدهد. بالاخره روزی دستهایش را محکم گرفته و دو دندانش را کشیدم. و آن مکافات چنین شعر گفتنش بود:
دور از بزم وصالت می کند در بزم غم
برق آهم خانه سوزی درّ اشکم گوهری
کرد اگر تاراج دین و دل بافسون غمزه اش
باذلی آن غمزه راعادت بود غارتگری.
(ازترجمه مجمع الخواص ص 307)
دور از بزم وصالت می کند در بزم غم
برق آهم خانه سوزی درّ اشکم گوهری
کرد اگر تاراج دین و دل بافسون غمزه اش
باذلی آن غمزه راعادت بود غارتگری.
(ازترجمه مجمع الخواص ص 307)
